«تو با وجود نعیم حوصلهات هم سر میره تو خونه؟!»
این حرف را خیلیها در مواجهه با زوج من و نعیم میزنند. وقتی که نعیم در میان جمع مینشیند و با ترک دیوار و رخ کج یار شوخی میکند و دیگران دستشان روی دلشان هست و ریسه میروند. همان وقتهایی که هنوز برای من عادی نشده و مدام نگرانم نکند به یکی بربخورد و چشمهایم مدام در رفت و آمد میان واکنشهای حضار میچرخد. اگر با نعیم صمیمیتر باشند نگرانی من کمتر میشود چرا که او را میشناسند و احتمال دلخوری پایین میآید. هنوز برایم کاملا عادی نشده اما خب گاهی نمیتوانم جلوی شدت خندهام به شوخی را بگیرم.
تصویر نعیم در ذهن همه شوخ و شنگ و سرخوشانه است. واقعیت این است که همین آدم شوخطبع یکوقتهایی حوصله ندارد. یکوقتهایی نمیشود حتی با یک گالون عسل هم قورتش داد. یکوقتهایی هست که اخمهایش درهم است. به هزار جور مسخرهبازی متوسل میشوم و یک لبخند نمیزند. آن وقتها، کافی است چیزی خلاف میلش رخ دهد تا عصبانیتر شود. گاهی ترک دیوار که چه عرض کنم حتی استندآپ کمدیهای ماز جبرانی هم حریف سگرمههای درهمش نمیشود. همان وقتهایی که بهش میگویم زردآلوها زرد و رسیده هستند، بی اینکه سرش را بگرداند مخالفت میکند. میگویم، گلها رشد کرده و جوانه زدهاند، در بهترین حالت یک «چه خوب» با چشمانی نیمباز تحویلم میدهد. اما آن آدمهایی که فکر میکنند که من با حضور نعیم حوصلهام سر نمیرود نیستند و نمیبینند. حوصله سررفته نعیم، خلق تنگ و کلافه اش را نمیبینند.
«مگه تو عصبانی هم میشی؟»
این جمله را همکارم در محل کار میگوید. چند روزی بعد از اینکه باقالیهای غذا را کنار بشقابش جمع کرده و با اکراه قاشقش را حرکت داده. همان روزی که من به او میگویم این باقالیها گناه دارند این ها هم چشم و امیدشان به این است که لقمه چپ تو بشوند نه سهم گوشه بشقاب و او از خنده رودهبر شده که چطور توانستم برای باقالیهای بدقواره روح متصور شوم و اینجور آنها را طفلی خطاب کنم. بعدترش هم میگوید دیگر دلش نمیآید با قاشق باقالی جدا کند چون هربار یاد طفلکی بودنشان میافتد.
خیلی عجیب است چون از نظر خودم آدم صبوری نیستم. آنهایی که از ترکشهای عصبانیت من در امان نبودهاند جلوی چشمانم تصور میکنم. یکوقتهایی که نعیم ترجیح میدهد خودش را مشغول چیز دیگری نشان بدهد، مامان به نشانه قهر سر میگرداند و ماهدیس به تلافی داد و فریاد میکند. این موقعیتها را همکارانم ندیدهاند.
یک همکار دیگر داریم که از خوشاخلاقی شهره خاص و عام است. همه عاشق این هستند که با او وارد مکالمه شوند و کارهایشان را از او پیگیری کنند. من اما یکبار از پشت در لرزش صدایش از عصبانیت را شنیدم. پیش از آنکه وارد دفتر شوم از تصور او که بر سر شخص آن سوی تلفن فریاد میزند خشکم زد. چند دقیقه بعدترش پس از سکوتی طولانی گفت که چقدر بیمسئولیتی برادرش او را کفری کرده و برای اولین بار باعث شده تلفن را روی او قطع کند!
گاهی پیش میآید. برای همه. اگر عادت شود کمکم خصوصیت اخلاقی می شود. اما تا آن روزی که هنوز عادت نشده، چه کسی منکر است که نعیم شخصیتی شوخطبع دارد و همکار من خوشاخلاق است؟ هیچکس!
درباره این سایت